دختر ملا نصرالدین و گدا
گدایی به در خانهی ملا نصرالدین رسید و پاره نانی خواست.
دختر ملا، که در خانه بود، گفت: «نیست.»
گدا گفت: «میوهای؟»
دختر گفت: «نیست.»
گدا گفت: «اندکی نمک؟»
دختر گفت: «نیست.»
گدا گفت: «کوزهای آب؟»
دختر گفت: «نیست.»
گدا پرسید: «مادرت کجاست؟»
دختر پاسخ داد: «به تعزیت خویشاوندان رفته است.»
گدا گفت: «با این حالی که من در خانهی شما میبینم، خویشاوندان دیگر میباید به تعزیت شما بیایند.»
Tags: ملا و گدا